جدول جو
جدول جو

معنی رج بیتن - جستجوی لغت در جدول جو

رج بیتن
هدف گیری درست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو بستن
تصویر رو بستن
بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ)
رو گرفتن. حجاب بر چهره گرفتن. رجوع به روبسته شود، زفت شدن و غلظت پیدا کردن روی مایعی چون شیر و آش و ماست پس از سرد شدن و غیره. (یادداشت مؤلف) ، صاحب آنندراج ذیل رو بستن دماغ گوید: مرادف گرفتن است:
دماغم بسته رو بر نکهت گل
به عطر بیخودی بگشاد آغوش.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نِ کَ دَ)
راه بستن. سد طریق کردن.
- ره بستن بر کسی، سد راه او شدن. (یادداشت مؤلف). جلو راه و حرکت او را گرفتن. رجوع به راه بستن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ره بستن
تصویر ره بستن
سد طریق کردن، راه بستن
فرهنگ لغت هوشیار
در حال کار کردن، روان و جاری بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
به حساب آوردن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
به دل گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
به دنبال هم رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرد شدن، ریز ریز شدن، کوفته شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
غلتیده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
الهام شدن، در رویا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
غلتیدن در سراشیبی، چهره پوشاندن، به سرعت آمد و شد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رایج شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برای کسی جا در نظر گرفتن، جا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسیدن، به واسطه ی ترس از جایی جستن
فرهنگ گویش مازندرانی
جاری و روان شدن، غلتیدن در سراشیبی
فرهنگ گویش مازندرانی
شروع کردن، آغاز شدن، سرپوش برداشتن از چیزی، فرا گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخیدن، گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع شدن سرشاخه ها در نهر و جوی آب، دعوای سگ ها
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کثیف شدن، جرم گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سرهم بودن، پی در پی بودن، هدف گیری دقیق، نشانه گیری درست، وارد بودن، تجربه داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
به عهده گرفتن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ته گرفتن غذا سوختن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پی ریزی کردن، شالوده ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل دوستن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن، پس گرفتن، قبول کالای پس آورده
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: ناز کشیدن، کسی را تحمل نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
روان شدن شیره ی گیاه و درختان در آوندها به مناسبت فرا رسیدن.، آب گرفتن میوه و، پر کردن ظرف از آب، آب دار شدن میوه
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سرهم شدن، پی در پی شدن، جور شدن، ردیف شدن، مهیا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نشان و رد چیزی را یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بر راه و رسم کاری تسلط داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی